رویکرد پرسشگرایانه

سیاسی اجتماعی اقتصادی و انتقادی

رویکرد پرسشگرایانه

سیاسی اجتماعی اقتصادی و انتقادی

سیاسی اجتماعی

فرا تر از بحران

بحران چه بنویسم ، اگر نوشت ، چه باید نوشت ، از چه ها و از کی ها باید نوشت!‌ آیا ممکن است یا خیر ،‌ آیا مجال خواهند داد ؟!!  نه ‍، این  نه از چه کسانی است ، برای چه مصلحتی  نه ‍ ؟!! از قلم مصلحان است یا از زبان حق گراه یا برخلاف هر دو از کسانیکه قلم را می شکنند و زبان ها بی آلایش را می برند؟!!

خوب ،‌ مهم نیست که این گونه (نه ها) از کی ها اند و برای چه بانگ می کشند. ولی فلسفه ی ما و مکتب  ما با (نه) آغاز شده ، با (نه) در بستر زمان سیر می پیماید و با (نه) در میعاد بر می خیزد.(نه) ما (نه)  سرخ انقلابی است که در فراز ابرها و در جغرافیائی نامحدود در جبهه توحید و در سلسله ابراهیمی در سلول مصلحان بشر و در صف مجاهدان مبارز و مطربان بی قرار شهادت زمزمه حق می سراید.

(نه) ای زرد ذلت و حقارت در تفکر و ادئولوژی (قابلی) با برایت از سولولگاه خوش بین به خویش و مقید در تخلخلگاه های شرک و استبداد و به ضعف کشاندن توده های مظلوم و محکوم بارکش در قید زمان و سیر تاریخ ، خط زردی در چهره هر صحفه ای از تاریخ ترسیم نموده است.از این جهت است که (نه) آنها چون خوشتن شان استبدادگر و ذلت پیشه است، اما در مقابل ، ما ! نه ذلت می پذیریم و نه به (نه) ایکه ذلت می آفریند گوش فرا خواهیم داد و برای مان مهم نیست که این خفقان ها از کی است و از کجا نش‍أط گرفته ،‌ آب می خورد.  این سخن!‌ یک باد نیست ، یک طوفان خودجوش است ، یک شعار نیست ، یک غلظت درونی است ،‌ یک سخن نیست ، یک شعر است ، یک آتش نیست ، یک پرتو است ، یک تصادم نیست ، یک مکتب است ، یک تئوری هم نیست بل یک ایمان و ارمان است.

در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال

                                                به سرت کزسرم این همه پندار برفت

 

با کمی توجه و تعمق درد مندانه و درد شناسانه تر تاریخ دیروز که امروزمان ساختهء آن است و فردا در انتظار نقش امروز مان با حساسیت فراگیر لحظات وجودی اش برای سرنوشت انسان های جامعهء ما متقاعد به ترسیم تقدیر می شود، بستگان این سرنوشت رقتبار و ظلمت آساء امروز همه باید با فریاد های آتشین و آزادی بخش و در عین زمان کوبنده به پا خیزند و حلقوم استضعاف پیشه گان و اپریالیزم فکری و اقتصادی را بگیرند و نگذارند تا  تاریخ دیروز که مهر تضعیف و حقارت و ذلت را به پیشانی سرنوشت امروز مان کوبیده است ، تاریخ فردا را نیز با خالی ساختن مغزها و ربودن جیب ها میزان کنند.

اگر بنا به وضع که من دارم طرفه نروم و به افراط نپیوندم ، وضع موجود در جامعه ی ما درست استخبار از سرنوشتی دارد که صدها هم سرنوشتم و نسل اسیر وظنم از آن شاکی اند. در همه ابعاد از آن رنج می برند، چون بار دیگر در  ساختار دموکراتیک و جامعه ای ظاهراً صاحب مدنیت ، استبداد و انحصارگری را تجربه می کنند. جالب توجه است که اینار بار استضعاف در مقطع خاص از تاریخ  کشور در فرایند تحقق و ترویج دموکراسی و روند حقوق بشر خواهی ، تمدن و تجدد طلبی و حرکت همگام در کاروان ملت های متمدن و مترقی دنیا ، بازی وحشت ناکی راه انداخته است.متأسفانه نه دموکراسی آن از افکار و باور های  دموکراتیک برخاسته است و نه حقوق بشر آن از هیمونیزم وحدت انسانی و ارزش های تمدن انسانی نشأط گرفته است.

بلی! تعریف که از دموکراسی موجود در افغانستان می توان داشت چیزی بیشتر از این نخواهد بود که یک مشت معامله گر به عنوان محصول تصادم و حادثه میان مالیکول های سیاسی بنیادگرا و ارتجاع طلبان سنتی + مالیکول های سیاسی تکنوکرات کپی غرب در مرکبات کمی و کیفی ای ساخته و پرداخته دیروز و امروز قدرت های جهان شرق و جهان غرب ، بویژه امریکا که روند مقدس دموکراسی و مردم سالاری را به مسخره گرفتند و تغییر جهت قدرت طلبی و معاله گری را در ساختار بنام حاکمیت دموکراسی در سرنوشت مردم افغانستان به شعبده بازی و افسون گری رقم  می زنند.

 

تأمل عمیق باید داشت که غذائی سیاسی و انرژی معاله گرانه ی  این دو دسته از جلادان تاریخ ، یا از ذخیره گاه های کاخ سفید بوسیله بو ینگ های چهار ماشینه در فرود گاه بگرام صادر می شود و یا هم از کرملین و یا از بروکسل و یا از تهران ، یعنی نزد این ها چیزی به نام اراده مردم و مسئولیت مردمی نه اینکه که وجود ندارد بلکه مسخره و بی معنا است. تعریف که از حقوق بشر آن می توان داشت،‌به نظر من یک  سازمان مصلحت اندیش و جهت گیر سیاسی و مجموعهء سمبولیک برای توجیه تهاجم و عوام فریبی چیز بیش نیست. در این روند از واژه گان یا مقولات تمدن و تجدد انسانی به عنوان ابزار استفاده می شود که اگر تحت مکروسکوب تحقیق و در لابراتوار تجزبه و تحلیل قرار گیرند معلوم خواهد شد که کوچکترین زره ی از ایمان و ارمان به شعارات زبان چربانه و رنگارنگ ایشان بصورت واقعی و وفق پذیر با شرایط جامعه ی ما در وجود ظاهراً‌ محرکین این ماشین بخار دیده نمی شود.

تمدن و تجدد را اگر دو مرحله مستلزم یکدیگر بپنداریم درست در خواهیم یافت یافت  که تجدد جزء لاینفک تمدن است ،‌ تمدن جزء لاینفک فرهنگ یک جامعه است. اگر فرهنگ را جدا از سنن قبیلوی و جغرافیائی در نهاد انسانی بررسی کنیم : فرهنگ عبارت از همه داشته های فکری و استعدادهای اکتسابی به عنوان روح و وجدان یک ملت مفهوم خواهد داشت و اما تمدن همه ای آن پرداخت ها و ساخته های یک ملت که از شالوده طرز دید و نوعیت فرهنگ آن ملت شگوفا می شود، یعنی فرهنگ علت و تمدن معلول آن است. این را می توان به گونه ی طرح یک ساختمان مثال داد که طرح ذهنی یک تعمیر فرهنگ  موجود که بوجود آورنده یک تمدن است و ساخت و ساز و تزئین و ظرافت پردازی آن تمدن گفته می شود.

تجدد که مرحله ای از تمدن است ،‌ عبارت از نو گرائی های متناسب به عصر و شرایط حاکم در جامعه می میباشد و خیلی قابل تأمل باید دانست که در تغییر تمدن کهنه و تجدد آن با اقتضای زمان و سمت و سوی حرکت جامعه تاحد زیاد کار متدودیک نیاز دارد و مقدم آن بازشناسی فرهنگ گذشته و نوسازی آن مطرح و مهم است. یعنی طرز دیدها را نسبت به تجدد گرائی آماده ساخت که این آماده سازی نیازمند چندین مرحله و یک حرکت آرام و نرم افزار و اصلاح طلبانه می باشد تا تصادم و بحران ناهنجاری های اجتماعی را در پی نداشته باشد.

و گرنه باز گشتی خواهیم داشت به دوره شاه امان الله ، شاه اصلاح طلب کپی و شتاب زده ای افغانی که راه را برای نهضت بنیاد گرائی بیش تر از پیش باز نموده و ریشه های آن را تا چندین نسل  ضخیم تر ساخت. به قول عزیز نعیم1 ،‌"ترقی و متمدن شدن نزد شاه امان الله مفهوم اروپائی شدن داشت" که متاسفانه مشاهده روند جاری در جامعه کنونی افغانستان نه تنها مفهوم اروپائی شدن دارد ، بلکه معنای لابراتوار و به محک گیری  تولیدات کشور های جهان و منطقه را بخود گرفته است و تبدیل به کی مارکیت جهان و منطقه شده است و از طرف دیگر عده هم پاسخ تئوری های جامعه شناسانه خویش را از نوع تیپ گرائی و مود پرستی جامعه ی ما می گیرند. در این وسط ملت هست که هر روز آماج استحمار و استثمار را تجربه می کند و نخبگان ساده لوح ما سنگ ترقی و تمدن را به سینه می زنند ،‌غافل از این که همه ای آن فرنگی های صادراتی است. اگر برای مرتبه دوم بعد از نزدیک به 90 سال  تمدن ، تجدد و ترقی را در قالب کالا های صادراتی از بیرون مرزها برخود تحمیل کنیم ، بار دیگر مکرراً‌ منتظر فاجعه عظیم و جبران ناشدنی باید بود.

با حیرت و نفرت تمام، بیان میکنم که فرایند نوگرائی و ترقی خواهی جاری در همه ابعاد با سرعت صوت در جامعه ناهمگونی و فاصله میان افراد جامعه مان را شکل میدهد که این تعویض چهره ابزار توجیه کننده ای به حاکمیت ضعیف و نا کارا و قدرت های انحصارطلب در افغانستان می باشد. این تهاجم همه جانبه و تحمیلی بر ملت مان در یک ناحیه خاص تمرکز ندارد ، بلکه ساحات مختلف را تحت فشار گرفته، بنا بر این تشخیص آن را مشکل تر ساخته است . پس چه باید کرد؟ سکوت مرگبار یا اقدام نجات بخش! اگر اقدام نجات بخش با چه راه کاری و متکی به کدام مرجعی؟! به قدرت های مهاجم یا به مکتب فکری آزادی بخش (اسلام)

به نظر من روی کرد به قرآن به عنوان یک ادئولوژی نجات بخش ،‌ پایدار ترین تزفکری را با قوی ترین و مستحکم ترین راه بردها جهت شناسائی ساحات ،‌ تاکتیک ها و استقرار استضعاف در برابر قدرت های استعمارگر می تواند علاجی کند و با برنده ترین شمشیر و زننده ترین قلم را با دفاع از توده های بارکش و بعضاً فریب خورده دشمن در سیر زمان در هر عصر و نسلی ملت مان را مسلح می کند. بنا براین در نهایت کلام راه نجات و فلاح و بیداری ملت مان و استادگی تمام عیار شان در برابر این یورش سیاسی ،‌ اقتصادی ،‌فرهنگی و سرانجام نظامی غرب و امریکا + پاکستان و توطئه چینان شرقی بخصوص ایران و عناصر دست پرورده آنها در متن و بدنه ای  جامعه خودمان ، بازگشت به قرآن و اسلام است.

چون اسلام به عنوان مکتب فراهم کننده ی  یک جهان بینی معنوی بزرگ و یک تعبیر روحانی از عالم هستی است، اسلام به عنوان ادئولوژی ایجادگر جهت و هدف انسانی برای زیستن است،اسلام دین مترقی و متحرک و جامعه ساز است که رسالت پیامبر آن هدایت بینش مذهبی از صورت انفرادی و خودگرائی و ضد اجتماعی بودن به سازندگی و اجتماعی شدن آن و وحدت بخشیدن به عناصر فردی و تکوین روح مشروع و مثبت اجتماعی بوده است. رنسانس و بیرون کشیدن جوهر ناب و انرژیزای اسلام از عمق و درون ارتجاع و بنیادگرائی که خود علت شیئو و استقرار بیرونی ها  در جوامع اسلامی و باالاخص در افغانستان در یک قرن اخیر بوده است را علمای روشن بین و روشن فکران خودجوش و مسئول به عهده دارند که این خود بارسنگین است بدوش هر فرد [i]دردمند و درد شناس این سرزمین به مثابه مسئولیت انسان بودن ، مسلمان بودن و افغانستانی بودن.

علی فیروز "ابوذر"



[i] - ظاهر طنین ، افغانستان در قرن بیستم