رویکرد پرسشگرایانه

سیاسی اجتماعی اقتصادی و انتقادی

رویکرد پرسشگرایانه

سیاسی اجتماعی اقتصادی و انتقادی

دیدگاه ها - برگرفته از سایت شریعتی

علی شریعتیمن نه آنم که دگر گوش به تزویر دهم     

« من حاضرم جانم را فدا کنم تا تو عقیدهات را هر چند مخالف رای و نظر من باشد به آزادی، ابراز و بیان کنی.» 29 فروردین هر سال، سالروز پنجه در نقاب خاک کشیدن مردی است که به یک اندازه دشمن و دوست داشت و ای بسا دشمنان و دوستانی که در هیچ کجا امکان اتحادی برای آنان متصور نبود، در این زمینه با هم به اتحاد رسیده بودند: هم روحانیون، چه سنتی همانند آیت الله مصباح که به طور کلی او را تکفیر میکردند و با او مخالف بودند و چه روحانیون نو اندیشی همچون آیت الله مطهری که به آیت الله خمینی نامه نوشتند و خواستار آن شدند تا به آنها «اجازه دهد از بت سازی شریعتی» جلوگیری کند چون«کوچکترین گناهش بدنام کردن روحانیت است». هم روشنفکران و تحصیلکردگان غرب همچون جواد طباطبایی و احسان نراقی که اولی او را کسی میدانست که « نه در دینشناسی کسی او را جدی میگرفت و نه در جامعهشناسی» و دومی او را شخصی میدانست که « از جامعهشناسی هم چیزی نمیداند». هم مبارزان مارکسیست با او مخالف بودند و هم مبارزانی که به نوعی نماد اسلام سنتی در جامعه بودند همانند موتلفه. هم رژیم سلطنتی مانع چاپ کتابهای او میشد و هم رژیم اسلامی مانع چاپ بسیاری از کتابهای او میشود. دکتر علی شریعتی بیشک یکی از بزرگترین متفکرانی است که در ایران ظهور کردهاند و تاثیرگذاری بسیار زیادی را نیز بر جوانان ایرانی داشته. تا جای که گفته میشد «خشم» (خ=خمینی، ش=شریعتی، م=مجاهدین) باعث انقلاب ایران شد. درباره نقش دکتر شریعتی تاکنون بارها و به تفصیل سخن گفته شده، اما این بار قصد داریم تا از زاویهای دیگر او را مورد بررسی قرار دهیم.
 1- آثار شریعتی پر است از آموزه‌های ضد دموکراتیک و استبدادی، از درون این آثار نه دموکراسی در می‌آید و نه آزادی زاده می‌شود. دکتر شریعتی از کسانی بود که هیچ کس نمیتواند در مورد نقش وی در بروز انقلاب ایران شک کند. وی کسی بود که در سالهای تفوق مارکسیسم بر تمامی مکتبها، اسلام را به گونهای مطرح کرد که بسیاری از جوانان را به سوی اسلام کشاند. آنچه وی انجام داد زدودن برخی از انحرافاتی بود که به زعم خودش وارد اسلام شده بود. در واقع شریعتی به عنوان پرنفوذترین آموزگار روشنفکری دینی، میراثهای بسیاری از خویش بر جای نهاده است. او از سویی فیلسوفان را صلابه میکشد و آنان را «پفیوزان تاریخ» مینامد، ابوعلیسینا را به « قلم خودنویس» خاقان درآورد، با ابداع ترکیب تشیع علوی و قرار دادن آن در مقابل تشیع صفوی داغی ابدی بر پیشانی صفویان باقی گذاشت، تلاش کرد تا نوعی پروتستانیسم اسلامی را مطرح کند، اسلام بدون روحانیت را مطرح کرد و.... در واقع وی نهایت سعی و کوشش خود را به کار برد تا اسلام را به صورت یک دین ایدئولوژیک درآورد. طوری که خودش در کتاب «با مخاطبهای آشنا» میگوید:« یکی از همفکران از من پرسید به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موفقیتی که ما در سالهای اخیر کسب کردهایم، چیست؟، گفتم: در یک کلمه تبدیل اسلام از صورت یک فرهنگ به یک ایدئولوژی در میان روشنفکران.» و در جایی دیگر میگوید که مهمترین رسالت روشنفکر ایرانی ساختن یک ایدئولوژی برای بسیج تودهای است. اما بر خلاف آنچه وی تصور میکرد، نه روشنفکران بلکه چریکها و انقلابیون بودند که از آموزههای وی بیشترین استفاده را بردند و بعدها نیز با استفاده از آموزههای وی، دانشگاهها را به بهانه انقلاب فرهنگی به محاق تعطیلی بردند. آنچه باعث شده تا اکنون کسانی قلم به نقد وی دست بگیرند این است که وی دین را از حالت یک امر خصوصی خارج کرد و  به صورت یک ایدئولوژی در آورد. این مساله باعث شد تا بسیاری از اعمال و کارها به نام دین توجیه شود. وی اگرچه سعی میکرد تا با جدا کردن بعضی از روحانیون لکه ننگی را از دامان دین پاک کند و حتی به کسانی چون علامه مجلسی تاخت، اما از طرف دیگر باعث شد تا دین دولتی در ایران بوجود آید. مثلا وی در مورد یکی بودن دین و دولت میگوید:« امام در کنار قدرت اجرایی نیست. هم پیمان و هم پیوند با دولت نیست، نوعی همسازی با سیاست حاکم ندارد. او خود مسئولیت مستقیم سیاست جامعه را داراست و رهبری مستقیم اقتصاد، ارتش، فرهنگ، سیاست خارجی و اداره امور داخلی جامعه با اوست. یعنی امام، هم رئیس دولت است و هم رئیس حکومت و... شیعه پیروی از امام را بر اساس آیه اطیعوالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم توصیه می‌کند و امام را ولی امر می‌داند که خدا اطاعتش را در ردیف اطاعت از خود و اطاعت از رسول شمرده است و این تقلید نیز برای رهبری غیر امام که نایب اوست در شیعه شناخته می‌شود.» (امت و امامت). در حالت دیگر نیز میتوان از مجاهدین خلق نام برد که سالیان سال است که آرزوی ایجاد یک «جامعه بی طبقه توحیدی» را در سر میپرورانند.
 2- از اینگونه تناقضات در گفتار و کردار شریعتی کم نیست، او از طرفی مساله آزادیهای انسان و دموکراسی را بیان میکند و میگوید:« در مملکتی که فقط دولت حق حرف زدن دارد، هیچ حرفی را باور نکنید.» (م.آ30، ص 483) اما بعد بحث دموکراسی متعهد را پیش میکشد:« دموکراسی متعهد حکومت گروهی است که براساس یک برنامه انقلابی مترقی افراد را، بینش افراد را، زبان و فرهنگ مردم را، روابط اجتماعی و سطح زندگی مردم و شکل جامعه را میخواهد دگرگون کند و به بهترین شکلش برساند. برای این کار یک ایدئولوژی دارد، یک مکتب فکری مشخص دارد، یک برنامهریزی دقیق دارد و هدفش این نیست که یکایک این مردم رایشان و سلیقهشان متوجه او شود، هدفش این است که جامعه را به مقام  و درجهای برساند که براساس این مکتب به طرف این مقصد متعالی حرکت بکند و هدفهای انقلابیاش را تحقق دهد. اگر مردمی هستند که به این راه معتقد نیستند و رفتار و رایشان موجب رکود و فساد جامعه است و اگر کسانی هستند که از قدرت خودشان و از پول خودشان و از این آزادی سواستفاده میکنند و اگر شکلهای اجتماعیای وجود دارد و سنتهایی هست که انسان را راکد نگه میدارد، باید آن سنتها را از بین برد، باید آن طرز فکر را محکوم کرد و باید این جامعه به هر شکل شده از قالبهای متحجر خودش رها بشود.» (امت و امامت، صص 166-67) توجه کنید که در دموکراسی متعهد نوعی دموکراسی هدایت شده و نخبهگرا مثل دموکراسیهای خلقی اروپای شرقی یا دموکراسی هدایت شده ایوبخان است. اما آیا دموکراسی قابل هدایت است؟ دموکراسی یک سلسله قواعد و هنجار است. قواعدی شناخته شده برای رسیدن به نتایج نامشخص. آیا دموکراسی را میتوان هدایت کرد؟ دموکراسی یا کاملاً صوری است یا اصلاً دموکراسی نیست. شریعتی به دنبال دموکراسی هدایت شده است و این هدایت هم توسط نخبگان صورت میگیرد. شریعتی در آثار خویش به نوعی ابر انسان معتقد است که باید رهبری جامعه را در دست بگیرد. « امام، انسان مافوق و پیشوا است. ابرمردی است که جامعه را سرپرستی، زعامت و رهبری می‌کند. دوام و قوام جامعه بوجود امام بستگی دارد. امام عامل حیات و حرکت امت است. وجود و بقای امام است که وجود و بقای امت را ممکن می‌سازد. امام، پیشوا است تا نگذارد امت به بودن و خوش بودن و لذت پرستی تسلیم شود و بالاخره پیشوا است تا در پرتو هدایت او، امت حرکت و جهت خویش را گم نکند.» (شیعه یک حزب تمام، امت و امامت) در واقع در آثار شریعتی رگههای بسیار زیادی از اتاتیسم دیده میشود یا در جایی دیگر به نوعی دیکتاتوری صالحان اعتقاد دارد و میگوید:« رسالت سنگین رهبری در راندن جامعه و فرد از آنچه هست بسوی آنچه باید باشد به هر قیمت ممکن، بر اساس یک ایدئولوژی ثابت... اگر اصل را در سیاست و حکومت به دو شعار رهبری و پیشرفت ـ یعنی تغییر انقلابی مردم ـ قرار دهیم آن‌وقت انتخاب این رهبری بوسیله افراد همین جامعه، امکان ندارد زیرا افراد جامعه هرگز به کسی رای نمی‌دهند که با سنت‌ها و عادات و عقاید و شیوه زندگی رایج همه افراد آن جامعه مخالف است... کسی که با کودکان به سختی رفتار می‌کند و آنها را در یک نظم دقیق متعهد می‌کند و به آنها درس جدید تحمیل می‌کند، مسلما رای نخواهد آورد... امام مسوول است که مردم را بر اساس مکتب تغییر و پرورش دهد حتی علیرغم شماره آراء... رهبری باید بطور مستمر، به شیوه انقلابی ـ نه دموکراتیک ـ ادامه یابد... او هرگز سرنوشت انقلاب را به دست لرزان دموکراسی نمی‌سپارد» (امت و امامت و مسوولیت شیعه بودن و انتظار مذهب اعتراض) یا در جایی دیگر میگوید:« اصل حکومت دموکراسی برخلاف تقدس شورانگیزی که این کلمه دارد، با اصل تغییر و پیشرفت انقلابی و رهبری فکری مغایر است، بنابراین رهبر انقلاب و بنیانگذار مکتب حق ندارد دچار وسوسه لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را به دموکراسی راس‌ها بسپارد» (امت و امامت و شیعه یک حزب تمام) وی که بسیاری از فیلسوفان و بزرگان را نقد کشیده در مورد تقلید میگوید:« باید اطاعتی کورکورانه و تشکیلاتی داشت... این معنای تقلیدی است که در تشیع وجود داشت و همین تقلید نیز برای غیر امام که نایب اوست در شیعه شناخته می‌شود. تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، بلکه اساسا اقتضای عقل، تعبد و تقلید است.» (یاد و یادآوران، حسین وارث آدم). از طرف دیگر وی گرچه بسیار از غرب و فلسفه آن تاثیر پذیرفته و بارها مزیتهای دموکراسی را بیان میکند اما بعد در مورد دموکراسی میگوید:« آزادی و دموکراسی و لیبرالیسم غربی چونان حجاب عصمت به چهره فاحشه است.» (حسین وارث آدم ص 99).
 3- از دیگر انتقاداتی که به شریعتی میشود این است که وی به مشی چریکی اعتقاد داشته و به دنبال انقلاب بوده است، گرچه همفکران وی با استناد به بعضی از رفتارها و گفتارهای وی (همانند عضویت در نهضت آزادی که حزبی بود که کلا در چارچوب قانون عمل میکرد) یا گفتههای وی که معتقد بود انقلاب بدون آگاهی توده یک فاجعه است و یا این گفته وی که:« .... ناگهان با صدور چند فتوا مشروطه صادر شد، مثل برق آمد و مثل باد رفت (م.آ 4،ص 39) ...... و یک بار دیگر همچون پیش و پس آن دیدیم که ثمره تحمیل انقلاب بر جامعهای که به آگاهی نرسیده و فرهنگ انقلابی ندارد، جز مجموعهای از شعارهای مترقی اما ناکام نخواهد بود.(همان، ص 95). اما فراموش کردهاند که شریعتی خود اصل انقلاب را قبول داشته و مورد تایید قرار داده است. در واقع عقل و ذهن وی با مشی فرهنگی و دلش با چریکها بود. آثار وی بخشی از لجستیک کار چریکها بود. مثلا خود وی در جایی گفته بود که خوشحال هستم که سازمانهای چریکی از آثارم برای تسهیل کار خود استفاده میکنند. در مورد رابطه وی با سازمان مجاهدین هم شواهد بسیاری وجود دارد. از طرف دیگر وی در جایی میگوید:« هر نهضتی دو مرحله دارد: یکی مرحله شخصیتسازی و فردسازی که مبارزه و اصلاح فردی است، بعد که مرحله فردسازی تمام میشود، مبارزه اجتماعی شروع میشود. در مرحله اول که اصلاح فردی است، جهاد وجود ندارد؛ ولی در مرحله دوم که اجتماعی است جهاد پیش میآید.(م.آ، ش 27، ص 345) آثار شریعتی نیز مملو از اینگونه سخنان است و وی با توجه به تواناییهایش در سخنوری و نوشتن، کتابهای بسیاری در این مورد نوشته. به قول ابراهیم نبوی:« آثار تحقیقی وی مانند اسلام شناسی و تاریخ ادیان تنها از تمایلات یک انسان صادق، بیسواد و عاشق حکایت می‌کند که قصد دارد جامعه شناسی، تاریخ و دین را تبدیل به اسلحه کند تا با آن بساط ظلم را براندازد. گونه دوم این آثار سخنرانی‌های شورانگیز برای برانگیختن جوانان باصداقت و پاکدامن بود، آثاری مانند پس از شهادت و شیعه یک حزب تمام و حسین وارث آدم. خواندن این آثار تن آدم را می لرزاند، اشک به چشم می آورد، قلب را گرم و سرخ می‌کند، شوری را در درون بر می‌انگیزد تا انسان اسلحه در دست بگیرد و خود را فدا کند و دین و جامعه را نجات دهد. اسم این عمل تروریسم است. چه در سال 1350 و چه در سال 1360 و چه در سال 1370 و چه در سال 1380، هیچ فرقی نمی‌کند.»        
 4- بعد از نقدهای فراوانی که به شریعتی شد، بعضی از دوستان و همفکران وی سعی کردند تا چهره یک رند عارف را به او بدهند و تصوریری حلاج گونه از وی به دست دهند. چه او خود گفته بود : وجودم تنها یک حرف است و زیستنم تنها گفتن همان یک حرف اما بر سه گونه: سخن گفتن و معلمی کردن و نوشتن. آنچه تنها مردم میپسندند سخن گفتن است و آنچه هم مردم و هم من، معلمی کردن و آنچه خودم را راضی میکند و احساس میکنم با آن نه کار، که زندگی میکنم نوشتن. نوشتههایم نیز بر سه گونهاند: اجتماعیات و اسلامیات و کویریات. آنچه تنها مردم میپسندند اجتماعیات و آنچه که هم مردم و هم من، اسلامیات و آنچه که خودم را راضی میکند و احساس میکنم با آن نه کار، چه میگویم و نه نویسندگی، که زندگی میکنم کویریات. (م.آ ، ش 13، ص 209) و بعد از این طریق سعی میکنند او را فردی نشان دهند که بسیاری از ارزشها و از جمله دموکراسی مورد قبول وی است. آنان معتقدند که عارفان از آنجا که قایل به تسامح و مدارا هستند میتوانند تنوع سیاسی قبول کنند. اما عرفان تا زمانی که خارج از قدرت است اهل تساهل است، اما تجربه نشان داده که سلسلههای مرید و مرادی و حلقههای عرفانی همین که به قدرت دست یافتهاند گرایشهای تمامیت خواه از خود بروز دادهاند. در عرفان فرض اولیه بر این است که قطب و شیخ کامل،  واصل به حق است و بر مریدان است که برای طی مراحل سلوک طلبق النعل بالنعل در راه او حرکت کرده و خود را تمام و کمال معروض تصرفات قرار دهند و ساحهای خصوصی برای خود باقی نگذارند. حال آنکه در دموکراسی فرض اولیه بر آن است که حوزه عمومی و خصوصی از هم جدا شده است و مردم در امور خصوصی آزادند. عرفان قرابت بیشتری با تمامت خواهی و توتالیتاریسم دارد تا لیبرالیسم و اندیووالیسمی که ذاتی دموکراسی است. حزب خدا و دولت خدا در اندیشه عرفانی صبغه الهی دارد و «چون خدا غیور است، دولت خدایی هم غیور است» و غیر را بر نمیتابد. در نوشتهها و سخنرانیهای دکتر شریعتی هم اینگونه تفکرات بسیار زیاد است.
 5- یکی دیگر از ادعاها در مورد شریعتی وابستگی او به توده مردم است. در این مورد من حرف زیادی نمیزنم تنها یکی از حرفهای آن مرحوم را برای شما نقل میکنم:« جهل توده‌های عوام مقلد منحط و بنده‌واری که رای‌شان را به یک سواری خوردن یا یک شکم آبگوشت به هر که بانی شود اهداء می‌کنند و تازه اینها، غیر از آراء اسیر گوسفندی است... آراء راس‌ها... رهبری نمی‌تواند خودزاده آراء عوام و تعیین شده پسند عموم و برآمده از متن توده منحط باشد.» (امت و امامت صص 504 و 604) از همین جا معلوم است که او چه اهمیتی برای توده مردم قائل بود!
 6- شریعتی شخصی بود به شدت متعصب. تعصب برای کسی که خود را روشنفکر و مصلح میداند، بدترین دردهاست. زیرا این تعصب باعث میشود تا وی بسیاری از حقیقتها را نبیند، چشمش را به روی بعضی ببندد و حقایق بیرونی را نیز به هیچ وجه قبول نکند.« نهضت تشبه به غرب همچون طوفانی، برج و باروی تعصب را که بزرگترین و قوی‌ترین حفاظ‌های وجود ملت‌ها و فرهنگ‌ها بود، فرو ریخت و راه برای نفوذ و ویرانی ارزشهای تاریخی و سنتی و اخلاقی ملت‌های شرق باز شد و مردم ما در برابر آن بی‌دفاع ماندند.» (اسلامشناسی ص85)
 شریعتی یکی از بزرگترین متفکران معاصر ایران است. اما وی فرزند زمانه خود بود و حرفهایش تنها برای بازه زمانی خاصی قابل استفاده است، نه برای همیشه. شریعتی مثل چه گوارا ست. مردی زیباروی و خوش سیما که دختران و پسران سابق عاشق او هستند. تصویرش برای چاپ روی پیراهن فوق العاده جذاب است، حتی جذاب‌تر از مارلون براندو. اما حاصل اندیشه چه گوارا همان نکبتی است که کوبا در آن غرق است. کشوری عقب مانده که هنوز سیستم حمل و نقل پایتخت آن درشکه است و مهم ترین منبع درآمدش از روسپیگری است. اگر عمرمان را با شریعتی و چه گوارا تلف کرده‌ایم، به جای پافشاری بر این اشتباهات لااقل بقیه عمر را دروغ نگوییم. شریعتی در حد پوستر قابل تحمل است، صدای ضبط صوت را کم کنیم، اگر چه خوش آهنگ است و لای کتاب را ببندیم، اگر چه نوشته‌هایش خوش وزن و ریتم است. حالا که شانس آوردیم و کسی شریعتی نمی‌خواند، زیاد از او دفاع نکنیم، بگذاریم این عکس باقی بماند، فقط هر سال یکبار به همدیگر بگوییم که از درون شریعتی جز استبداد چیزی در نمی‌آید.

 فریاد آنکه اسلام و تشیع را از عمق ارتجاعیت به روشنائی سوق داد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد